فیک کوک ( عشق من) پارت ۷
از زبان ا/ت :
داشتم میرسوندمش که فهمیدم باهم همسایه هستیم و یه کوچه اونور تر خونه ی منه به جونگ کوک گفتم: هه ! فکر کنم باهم همسایه ایم
با تعجب گفت: چی ؟!
گفتم : ببین یه کوچه اونورتر خونه ی منه پس باهم همسایه هستیم
گفت: آها
فکر کنم از اینکه باهم همسایه هستیم ناراحته
گفتم: ناراحتی ؟
خیلی آروم گفت : از چی ؟
گفتم: از..اینکه...همسایه هستیم
گفت : نه نه ناراحت نیستم خیلی هم خوبه
ولی من هنوز فکر میکردم ناراحته برای همین دیگه هیچ حرفی نزدم شایدم اصلا نباید بهش میگفتم که همسایه هستیم نمیدونم چرا این پسره با من اینجوریه خب اگه از من بدش میاد که نیاید اون کمک لعنتی رو بهم میکرد اصلا چرا به من گفت که برسونمش ؟؟؟؟!!!! میتونست تاکسی بگیره ( ا/ت همه ی اینهارو توی دلش و ذهن خودش میگفت ولی قیافش نشون میداد که عصبیه )
از زبان جونگ کوک :
نمی دونم چرا بعد از اینکه ا/ت گفت همسایه هستیم ی حس عجیبی احساس کردم نمی دونم خوشحالم یا ناراحتم دیدم که ا/ت قیافش عصبانی طوره نمی دونستم چش شده برای همین ازش پرسیدم : ا/ت...خوبی ؟
با شوک به خودش اومد و گفت: چی..آره..آره خوبم
از زبان ا/ت : ازم پرسید : خوبی ؟
یهو به خودم اومدم و گفتم: آره ...آره خوبم
رسیدیم
گفتم : دیگه رسیدیم پیاده شو پیاده شد و درو بست و جلو شیشه ی پنجره که باز بود ایستاد
گفتم: چیه ؟ برو دیگه !
گفت : نه...چیزه..می..گم..
گفتم : خو بگو دیگهههه
گفت: بیا خونه.. ی.. من !!
خیلی خیلی خیلی تعجب کردم چرا داره دعوتم میکنه ؟ فکر کنم از قیافم هم تعجب میبارید
( بچه ها جونگ کوک هم خجالت زده بود ) ......
مرسی که خوندی 💜💜🤳
بچه ها من توی پیج قبلیم ۸۳ تا فالوور داشتم لطفا به فالوورای قبلیم پیام بدید و بگید که این پیج جدیدمه و بیان و اینو دنبال کنن.
داشتم میرسوندمش که فهمیدم باهم همسایه هستیم و یه کوچه اونور تر خونه ی منه به جونگ کوک گفتم: هه ! فکر کنم باهم همسایه ایم
با تعجب گفت: چی ؟!
گفتم : ببین یه کوچه اونورتر خونه ی منه پس باهم همسایه هستیم
گفت: آها
فکر کنم از اینکه باهم همسایه هستیم ناراحته
گفتم: ناراحتی ؟
خیلی آروم گفت : از چی ؟
گفتم: از..اینکه...همسایه هستیم
گفت : نه نه ناراحت نیستم خیلی هم خوبه
ولی من هنوز فکر میکردم ناراحته برای همین دیگه هیچ حرفی نزدم شایدم اصلا نباید بهش میگفتم که همسایه هستیم نمیدونم چرا این پسره با من اینجوریه خب اگه از من بدش میاد که نیاید اون کمک لعنتی رو بهم میکرد اصلا چرا به من گفت که برسونمش ؟؟؟؟!!!! میتونست تاکسی بگیره ( ا/ت همه ی اینهارو توی دلش و ذهن خودش میگفت ولی قیافش نشون میداد که عصبیه )
از زبان جونگ کوک :
نمی دونم چرا بعد از اینکه ا/ت گفت همسایه هستیم ی حس عجیبی احساس کردم نمی دونم خوشحالم یا ناراحتم دیدم که ا/ت قیافش عصبانی طوره نمی دونستم چش شده برای همین ازش پرسیدم : ا/ت...خوبی ؟
با شوک به خودش اومد و گفت: چی..آره..آره خوبم
از زبان ا/ت : ازم پرسید : خوبی ؟
یهو به خودم اومدم و گفتم: آره ...آره خوبم
رسیدیم
گفتم : دیگه رسیدیم پیاده شو پیاده شد و درو بست و جلو شیشه ی پنجره که باز بود ایستاد
گفتم: چیه ؟ برو دیگه !
گفت : نه...چیزه..می..گم..
گفتم : خو بگو دیگهههه
گفت: بیا خونه.. ی.. من !!
خیلی خیلی خیلی تعجب کردم چرا داره دعوتم میکنه ؟ فکر کنم از قیافم هم تعجب میبارید
( بچه ها جونگ کوک هم خجالت زده بود ) ......
مرسی که خوندی 💜💜🤳
بچه ها من توی پیج قبلیم ۸۳ تا فالوور داشتم لطفا به فالوورای قبلیم پیام بدید و بگید که این پیج جدیدمه و بیان و اینو دنبال کنن.
- ۹.۱k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط